" مغلطه ی بزرگ "
از جمله تحولات و جریان هایی که متعاقب " عوام فریبی شرم آور " دوم خرداد 1376 به عرصه ی سیاسی - اجتماعی و فرهنگی ایران " تزریق " شد و ماده ی تزریق شده اش هم از نوع " آهسته رهش " (slow releasing ) بود ، " جان گرفتن دوباره ی لزوم قرائت های جدید از دین اسلام " است. جان گرفتن دوباره از این جهت که اولأ ، طرح چنین موضوعی تازگی نداشته و در بررسی متون متقدم - لااقل از چندین سال قبل از انقلاب مشروطیت - مطمح نظر بوده و بر سر آن بحث ها و مجادلات کلامی و حتی برخوردهای فیزیکی قابل ردیابی و اثبات هستند. ثانیا" ، به میان انداختن این بحث و مدتها سرگرم نگاهداشتن محافل و اشخاص وطن پرست و آزادی خواه جستجوگر دموکراسی متضمن نوعی وقت خریدن برای رژیم اسلامی و منحرف کردن اذهان از نظرگاه ها و موضوعات بنیادی در پرتو پرداختن به این مسئله ی پوچ و فاقد ارزش بوده و پر واضح است که در نهایت به هیچ
قبل از پرداختن به اصل مطلب و اثبات پوچ بودن موضوع ، جالب است به ترکیب و سابقه ی مختصری از کارنامه ی افرادی نظر بیفکنیم که این وظیفه بدانها محول شده است.
تردیدی ندارم که با طرح چنین موضوعی ، اذهان کسانی که وقایع ایران را دنبال می کنند - و لزوما" در زمره ی اندیشمندان و نخبگان هم نباید باشند ، هر چند درصدی قابل ملاحظه از ایشان در این مجموعه قرار دارند - بی درنگ متوجه آقایان غالب اعضای گروهک ملی (!) - مذهبی (!) و جناح به اصطلاح " اصلاح طلب " (!) - بخوانید ، " مشارکتیون آب در هاون کوب " می شود.
کیست که اندک وجدان نیم خفته ای داشته باشد و با سوابق این بزرگان عضو " unicamp " آشنا نباشد. اکثریت قریب به اتفاق این " بازیگران عصر ترقی معکوس " نه تنها دین بزرگی بر گردن داشته و به واسطه ی کر و فری که به هم زده اند " وام دار " ملت ایران هستند ، از جهات متعدد دیگر هم شباهت هایی قابل تأمل با یکدیگر دارند. اولین و مهم ترین شباهت این " توابین توبه نکرده " عدم عذر خواهیشان از ملت بزرگوار و بخشنده ی ایران به
واسطه ی اعمال مخرب و نابخردانه ی گذشته شان است ( اگر از سر گذشت نخواهیم واژه ی " خائن " را که بار معنوی کمرشکنی در بر دارد ، در مورد
ایشان بکار گیریم. هر چند تعدادی از ایشان مستحق بی چون و چرای آن هستند.)
چون در مقال ها و مقام ها و مجال های دیگر ، بر اعمال آنچنانی برخی از ایشان تمرکز کرده و در صدد به چالش کشیدن جنبه هایی از عملکردهایشان هستم ، در این نوشتار - عمدتا" بواسطه ی پرهیز از اطاله ی ملال آور کلام ناپخته و کم تجربه و نارسایم - صرفا" به برخی از این کردارهای متضمن درنوردیدن پلکان ترقی ( آن هم با سرعتی باور نکردنی ) وسیله ی این برگزیدگان (!) ، و البته به بارآورنده ی نکبت و جمود و بی تفاوتی و انحطاط همه جانبه ی ایران و ایرانی ، اشارتی می کنم.
شرکت فعال در بنیانگذاری سپاه پاسداران ( بخوانید ، اختاپوس ویژه ی ترور و تروریست پروری ، اختلاس و ارتشاح ، قلب تپنده ی فعالیت در دست یابی به سلاح اتمی ، مافیای نفت ، صدور دختران جوان ایران به اعراب مسلمان بواسطه ی برادری خدشه ناپذیر چند ده قرنی ! و...و... ) در عنفوان جوانی و فقدان تجربه - آن هم برای ملتی حدودا" 30 میلیونی با سوابق فرهنگی ویمدنی کاملا" آشکار و غیر قاتل انکار- ; پایه ریزی انقلاب فرهنگی و اخراج اکثریت قریب به اتفاق اساتید با سواد و مجرب و کارآزموده از دانشگاه ها ; تلاش بی وقفه در جااندازی و استحکام پایه های حکومت جور اسلامی ، علیرغم عدم باور به این حکومت و ذم شداد و غلاظ آن در خلوت ( دکتر زیباکلام ! ) ; قرار گرفتن بر سر راه دختران جوان و فرو کردن سوزن ( و پونز ) به پیشانی زیبای این عزیزان در خیابان ها به اتهام بد حجابی ; خبرچینی و پرونده سازی برای هر آن کس که با سلیقه و مذاق حضرات نوکیسه سازگاری نداشت و " ندارد " ; مخابره و گزارش مشخصات مخالفان و حتی منتقدان رژیم در داخل و خارج کشور از آن سوی دریاها و مرزها و با کمال خونسردی و وقاحت - و البته ، در برابر دوربین های تلویزیون های ماهواره ای - تاختن بر رژیم و سردمداران آن ; تلاش مستمر در توجیه تمامی اعمال ددمنشانه ی حکومت و بطور همزمان ، لیکن رندانه و به مصداق " یکی به میخ و یکی به نعل " فرستادن جوانان ساده دل و مظلوم و پاکباخته ی این مرز و بوم به پای چوبه های دار ، و.... و.... .
به هر تقدیر ، مرا با ایشان کارها و از جانب ملت دربندم تسویه حسابهاست ( خصوصا" با امثال دکتر سروش ، که ادعای بسیار دانیش گوش فلک را کر کرده و امر بر خودش هم مشتبه شده که حقیقتا" درّی یگانه است و قدرش را آنچنان که باید نمی دانند و من اندکی از این قدر و منزلت را در آتیه ای نزدیک ، اگر سری بر تن بماند ، به هم میهنان خواهم شناساند.)
و اما پس از این مقدمه ، به موضوع اصلی بازگردیم ; " لزوم قرائت های جدید از دین " .
آنچه در این راستا بایستنی می نماید اینکه ، بعید می دانم آنانی که این وظیفه ی گمراه کننده و عوام فریبانه بدیشان محول گردیده از معنی و مفهوم " قرائت " آگاهی نداشته باشند . آیا قرائت مفهومی غیر از " خواندن " دارد ؟ در همین ارتباط ، آیا احدی را یارای قرائتی غیر از آنچه در قرآن آمده هست؟
فی المثل ، آیا می توان در کلمات قرآن " ضمّه " را به " کسره یا فتحه " تبدیل نمود؟ پاسخ ، مسلّما" منفی است چون در این صورت معنای کلمه یا آیه تغییر یافته و سر و کار چنین فرد بدعت گذاری با علمای اعلام و " مراجع تقلید " و تسفیق و تکفیر ایشان است و نتیجه ی این عمل هم بخوبی روشن. پس قطعا" ، مقصود این اشخاص " ارائه ی تفسیر و استنباط و برداشت دیگری از دین " غیر از آن چیزی است که از صدر اسلام تا کنون ارائه و اجرا شده و می شود.
اگر مقصود صرفا" مرجع قرار دادن قرآن - به عنوان منشور مدون دین اسلام - است که بحث به گونه ای خاص ادامه می یابد ، و اگر هم مقصود قرآن بعلاوه ی سنت و منابع فقهی است که باز هم بحث از لونی دیگر را طلب می نماید.
فرض کنیم ، مقصود فقط تکیه بر قرآن باشد که مورد قبول تمام مذاهب و فرق اسلامی است. در این صورت ،از میان ده ها تفسیر ریز و درشت ارائه شده وسیله ی اسلام شناسان و متفکران (!) عالم اسلام ، چرا یک تفسیر خاص مورد قبول لااقل فرقه ی شیعه ی اثنی عشری قرار نگرفته است؟
و آیا این موضوع جز بیانگر این حقیقت است که هر کس برداشت خود از قرآن را بهترین دانسته و دیگران را مردود می شمارد؟ براستی این سخن حکیمانه چه مناسبتی دارد در اینجا که ; " تنها چیزی که مردم درخصوص توزیع و سهم خود از آن ار جانب آفریننده اعتراضی ندارند ، عقل است.چرا که هر کس عقل خود را کامل ترین می داند. "
وقتی در یک زمینه ی خاص اتفاق نظر وجود ندارد مفهوم واقعی آن این است که هر کس خود را بر حق و دیگران را بر خطا می داند. چرا در باب علومی همچون ریاضی و فیزیک این همه مدعی و مخالف و منتقد وجود ندارد؟
پس ، هر تفسیری که ارائه شود دیگر یا دیگرانی خواهند گفت: " این تفسیر و استنباط شما مهمل است و آنچه ما می گوییم بسیار به صواب نزدیکتر." وانگهی ، آیات و سوره های قرآن - که طبق نص صریح متضمن سعادت نوع بشر در تمام اعصار و قرون هستند - پیش روی ماست.شما ، مدعیان این " مغلطه ی بزرگ " چه برداشت و تفسیری از قرآن می خواهید ارائه دهید که در آن ، " حقوق همگان ، اعم از مرد و زن یکسان به رسمیت شناخته شده باشند " ؟ با " پذیرفتن اصل برده داری " چه می کنید؟ " قطع اعضاء بدن خاطیان" چطور؟ " آیات قتال را چگونه جنبه ی انسانی " می دهید؟ تکلیف " حقوق ذمی " در خصوص پیروان ادیان و مذاهب دیگر چه می شود؟
واقعیت اینکه ، قرآن هیچ تفسیری غیر از آنجه در معنای آیات نهفته است برنمیدارد ، و هر ابجد خوانی که چهار کلمه عربی بداند به راحتی معنا و مفهوم آیات آن را درک می کند. و اصلا" ، این قرآنی که قرار است سعادت نوع بشر را تضمین کند چه کتابی است که فهم آن از عهده ی حقوقدانان و علمای غلوم اجتماعی و....و.... ، خارج بوده و آنگاه آخوندی با چهار کلاس سواد - صرفا" بواسطه ی اینکه چند سالی به تحصیل زبان عربی ، آن هم از نوع غیر فصیح و علمی اش پرداخته - قادر است آن را بطور کامل دریافته و به مردم هم بشناساند؟ یادمان باشد که بسیاری از همین مدعیان شناخت قرآن از تکلم به زبان عربی عاجزند ، همانگونه که آیت الله خمینی بود !
این موضوع نص صریح قرآن است که ، " زن را ] کتک [ بزنید ". آیا غیر از این است؟ حال ، شما بفرمایید تفسیر - یا به قول خودتان ، قرائت نوین - از " زدن زن " چیست ؟
یکی از همین مزدوران و مستمری بگیران ، چندی پیش در مصاحبه با رادیو تصویری ! صدای آمریکا می گفت : " ما باید قرائت انسانی- رحمانی از دین ارائه دهیم " (!) راستش من متوجه این نوع قرائت نشدم. آیا مقصود این است که آنچه در بر دارنده ی " آیات رحمت " است را انتخاب نموده و بقیه اش را نادیده بگیریم؟ آیا این به منزله ی " تحریف " کلام خدا (!) نیست ؟ و براستی تکلیف چنین بدعت گذاری چه می شود ؟
فراموش نکنیم که پیامبر - البته ، پیام آور درست تر می نماید - اسلام ، همانند تمامی مستبدان و دیکتاتورها ، در آغاز جنبش خود که قوا و توان اندکی داشت ( ده سالی را که در مکه به تبلیغ دینش مشغول بود ) مدام آیات رحمت بر خلق فرو می خواند. اما ، همین پیامبر پس از فرار از مکه و ورود به مدینه ، زمانی که از عده و عُده ی کافی برخوردار شد شروع به گردنه گیری ، بستن راه بر کاروان ها ، قتل ، غارت ، و چپاول نمود. آیا باید این بخش از کتاب خدا (!) را نادیده انگاشت؟
خیر ، بزرگواران چند مرحله ای ، شما با این مغلطه ی بزرگ سرگرم انجام مرحله ی دیگری از مأموریت خود هستید.
بگذریم ، موضوع به قدری گسترده است که در این مجال امکان پرداختن به تمامی زوایای آن ممکن نیست. فقط به این مأموران " لو رفته " باید گفت ; اصطلاحاتی چون " ناسخ و منسوخ " ، " محکمات و متشابهات " ، " شأن نزول " ، و...و.... جز کلاه شرعی چیزی نیستند و دین اسلام هم با شمشیر و قتل و غارت عجین شده و اصلا" بر این ملزومات استوار شده ، گسترش یافته و تا هست " در بر همین پاشنه خواهد چرخید ".
و اما ، اگر بجز قرآن منابع فقهی و سنت را هم جزیی از دین برشمرده و خواستار " قرائتی جدید " از آنها باشید ، باید به عرضتان برسانم که این دو فقره اصلا" شوخی بردار نیستند چرا که متولیانی بسیار متنفذ و به قول عوام " گردن کلفت " داشته و اصلا" از این راه ارتزاق می کنند. مبادا ، روزی دچار " غلیان احساسات " شده و به قول عوام " جوّ بگیردتان " و بخواهید پا در کفش متولیانی چنین گردن کلفت و بی شفقت کنید که بی شک " حسابتان با کرام الکاتبین است ".ضمن اینکه ، اگر این هر دو را جزو دین و مذهب شمرده و بخواهید در آنها دخل و تصرفی کنید ، " گند قضیّه " بیشتر درآمده و " بوی تعفن " دنیا را برمی دارد.
پس ، برای " یک بار " هم شده به خود آمده و همانند آدمیزادگان دارای عقل و خرد ، کج بنشینید و راست بگویید که " تنها راه چاره در این است که دین را به جایگاه اصلی اش ( یعنی مساجد و کلیساها و....و....ومافی الضمیر و قلب انسان ها برگردانیم " و برای اداره و تمشیت امور مملکت ، نه قوانین لایتغیر آسمانی ، که قوانین زمینی ساخته و پرداخته ی دست بشر خردمند لازم است و بس. در این صورت ، دیگر در تنگنا هم نمی افتید و چون این قوانین خدایی و مقدس نیستند بر آنها ایراد و خرده هم می توان گرفت و موارد نقصانشان را اصلاح نمود. و دیگر هیچ.
می بایست از ابتدا می گفتم ولی حالا می گویممن و شما بی خود ، خویشتن و مردم را به سرگیجه و دوّار سر مبتلا می کنیم ! اگر مأموریت های جورواجور مجال مطالعه ی کتب قدیم و نایاب (!) را از شما گرفته است جهت فهم بیشتر مطلب و نیز فهم اینکه " آب در هاون می کوبید " و بوده اند روشنفکرانی که پیشتر و بیشتر از شما در قید این مسائل بوده و در نهایت بدانچه در فوق گفتم رسیده اند ، بخشی از یکی از نامه های میرزا فتحعلی آخوندزاده به یوسف خان مستشارالدوله را از کتاب " مشروطه ی ایرانی " ، نوشته ی دکتر ماشاء الله آجودانی ( با اجازه ی ایشان ) ، در اینجا نقل می کنم و از شما - البته ، جهت آسودگی خاطر خودتان و کمتر نمودن اغتشاش فکرتان - می خواهم به موضوعات جدّی تر و مهمتری پرداخته و " آزموده را نیازمایید " ، چون در غیر اینصورت " عرض خود می برید و زحمت ما می دارید ".
"..... در اروپا هم پیش تر ها مردم چنان گمان می کردند که با نصیحت ، ظالم دست از ظلم بر می دارد. بعد فهمیدند که از نصیحت کاری ساخته نیست و چون در میان آنان دین مانع پیش رفت علوم نبوده به تفکر پرداختند. " یک دل و یک جهت " شدند و به ظالم گفتند از " بساط سلطنت و حکومت گم شو " ، پس از آن ، " خود ملت " " کونستتیسونی " را که شما در " یک کلمه " بیان کردید برای " امور عامه و اجرای عدالت وضع کرد ."
" اما شما برای " اجرای عدالت " به " احکام شریعت " متمسک می شوید. " به خیال شما چنان میرسد که گویا به امداد احکام شریعت کونستتیسیون فرانسه را در مشرق زمین مجری می توان داشت. حاشا و کلا ، بلکه محال و ممتنع است."
" وی با استناد به اصل اول ، سوم ، چهارم و هفدهم اعلامیه ی حقوق بشر که در قانون اساسی فرانسه هم درج و پذیرفته شده بود ، سعی می کند تناقض آنها را با قوانین شرع باز نماید و روشن کند که تلاش مستشارالدوله در تطبیق آن قوانین با شرع به شیوه ی این همانی که منجر به تقلیل مفاهیم اصولی مشروطیت و بدفهمی آنها می شد تا چه اندازه خطرناک و ناروا است."
" می گوید ، اصل اول...... برابری در برابر قانون و اجرای آن است : " مساوات در حقوق...] و[ محاکمات...". پس حقوق زنان چه می شود؟ آیا "مساوات در حقوق ، مختص طایفه ی ذکور است ؟ " مسئله ی اجبار در حجاب چه می شود ؟ در امر محاکمات ، تکلیف حقوق " ذمی " و مردمان خارج از دین اسلام چگونه خواهد بود؟
" اصل سوم............ ، " حریت شخصیّه " و آزادی انسان است. " بت پرستان و مشرکان نیز در بشریت برادران ما هستند. بواسطه ی مغایرت اعتقاد ، نوع بشر از حقوق حریت محروم نمی تواند شد " و اشاره می کند به رسم رایج آن زمان : جایز شمردن و مباح دانستن خرید و فروش غلام و کنیز مشرک و بت پرست در اسلام.
"...... اگر شریعت چشمه ی عدالت است باید اصل هفدهم این اصول را هم مجری بدارد.اگر من " روزه " نمی گیرم و " نماز " نمی گزارم ، " جزای من با خداست." شریعت چرا باید " تعذیب و تعزیر را ، حتی قتل را " در حق من روا بدارد (؟) " خلاصه قتل نفس و قطع اعضا و چوب زدن ، صفت طوایف بربریان و وحشیان است و شایسته ی شأن الوهیت نیست."
*** توضیح : اگر اشتباه چاپی نباشد ، من با این بیان آخوندزاده که " دین مانع پیشرفت علوم نبوده " به شدّت مخالفم و معتقدم که اصولا" دین و پیشرفت علوم و تکنولوژی ( هر گاه دین رسمی شده و در تمام شئون مملکت مداخله نماید ) به مثابه دو قطب مخالف آهن ربا هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر